حقیقت و صدق3
به نام خدا
حقیقت و صدق
قسمت سوم
در دو قسمت پیشین این مقاله مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" به شکل کنونی خود علی الاصول نمی تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و لازم است به گونهای بازنویسی و تدقیق شود. اما چنانکه دیدیم ارائه ی پرسشی قابل قبول به عنوان جایگزین پرسشِ "حقیقت چیست؟" نیز با دشواری هایی همراه است و اگر اساساً شدنی باشد، به هیچ وجه ساده نیست. ازاین رو تلاش شد تا با دقت در معنای لفظیِ «حقیقت» از این دشواری رهایی یابیم. در نهایت پیشنهاد شد که در این پرسشْ واژه ی «حقیقت» را با «صدق»، و یا معادل فارسیِ آنْ «راستی»، جایگزین کنیم و اساساً این پرسش را مطرح کنیم که "صدق چیست؟"، و یا اینکه "راستی چیست؟". در ادامه ی این سلسله مقالات تلاش نگارنده این است که اولاً از این ایده دفاع کند که برای ارائه ی تبیین قابل قبولی از آنچه فلسفیدن خوانده می شود، لازم است آن را تلاشی در جهت پاسخ به این پرسش در نظر بگیریم که "صدق چیست؟"؛ و ثانیاً با ارائه نظریه های مختلفی که در مورد مفهومِ صدق، و در تلاش برای تبیین مناسبی از آن مطرح شده است، تقریر و ارزیابی مناسبی را از آنها ارائه نماید.
بر خلاف پرسش از چیستیِ حقیقت، برای پرسش "صدق چیست؟" می توان معنای قابل قبولی در نظر گرفت. این واژه که از مصدر عربی «صَدَقَ» به زبان فارسی انتقال یافته، دارای کاربردهای متفاوتی در زبان فارسی است. برای مثال گاهی واژه ی «صدق» در مورد افعال و رفتار انسانی به کار می رود و منظور از آن نوعی خلوص در رفتار است. شاید در این حالت معادل فارسیِ این واژه، «درست» یا «درستی» خواهد بود که در اینجا مورد نظر ما نیست. اما کاربردی از این مفهوم که به عنوان جایگزین مفهومِ حقیقت در پرسشِ "حقیقت چیست؟" مطرح شده است، نه در مورد رفتار و اعمال انسان، بلکه تنها در مورد جملات خبری زبان به کار میرود. جملات خبری، جملاتی زبانی هستند که حاکی از اتصاف یک یا چند شیء یا مفهوم، به یک ویژگی و یا وجود نسبتی در میان آنها است. درواقع در جملات خبری به وجود یک ویژگی یا نسبت در مورد یک یا چند شیء حکم می شود. البته مشخص است که وجود یک نسبت در مورد یک شیء یا مفهوم مطرح نمی شود. همین حکم است که می تواند صادق یا کاذب باشد. برخی از منطقدانان مسلمان نیز اساساً جمله ی خبری را جمله ای دانسته اند که احتمال صدق یا کذب در مورد آنها مطرح باشد. اما در نگاه اول چنین ادعایی دوری است زیرا از طرفی تلاش ما این است که مفهومِ صدق را روشن سازیم و آن را یک ویژگی مربوط به جملات خبری می دانیم؛ و از طرف دیگر جملات خبری را بر اساس مفهومِ صدق تعریف می کنیم. بااینحال درواقع چنین نیست. هر زبانی شامل قواعد و شیوه های دستوری یا معنایی مختلفی است که مختص به خود بوده، و کاربر آن زبان تنها با به کارگیری آن قواعد است که می تواند از آن زبان به درستی استفاده کند. در طی فراگیری یک زبان ما با این شیوه ها و قواعد براساس کاربردهای قابل قبول واژه ها و جملات زبان آشنا می شویم و لازم است آنها را به کار ببریم. با توجه به این نکته، ادعا این است که در زبان ویژگیِ «صادق بودن» تنها می تواند در مورد دسته ای از جملات به کار رود که به آنها جملات خبری می گوییم. برای مثال اگر کسی بیان کند: "چه هوای خوبی!" و یا این پرسش را مطرح کند که "شما چند سال دارید؟" نمی توان گفت که او جمله ی صادقی را بیان کرده است. اما در تعریفِ، یا تحلیلِ، مفهوم صدقْ بیان نمی کنیم که صدق همان است که ویژگی جملات خبری است؛ بلکه تبیینی مجزا از آن ارائه می شود که نه در مورد چگونگی کاربرد قواعد زبان، بلکه در مورد چگونگی ارتباط جملات زبان با جهانِ خارج، و یا یک ویژگیِ غیر زبانیِ جملات خبری زبان مطرح شده است.
با این توضیح می توان گفت که در شرایط معمول، هنگامی که کسی ادعایی را در قالب یک جمله خبری بیان می کند، این پرسش از او قابل قبول است که "آیا این ادعا حقیقت دارد؟". اما پرسش اخیر درواقع معادل است با اینکه پرسیده شود "آیا این ادعا صادق است؟"؛ و یا اینکه "آیا جمله ای که حاکی از آن ادعاست، صادق است؟". بنابراین منظور از پرسش "صدق چیست؟" این خواهد بود که هنگامی که بیان می شود جمله ای صادق است، درواقع چه ویژگی ای بر آن جمله حمل شده است. در این حالت درواقع از ماهیت ویژگی ای پرسش می شود که هنگامی که یک جمله صادق دانسته می شود، به آن جمله نسبت داده می شود. به بیان دیگر، یک جمله باید چه ویژگی، یا ویژگی هایی، داشته باشد تا در آن شرایط بتوان به درستی بیان کرد که آن جمله صادق است.
اگر پیشنهاد اخیر پذیرفته شود، این نتیجه حاصل می شود که هنگامی که بیان می شود فیلسوف کسی است که در جستجوی حقیقت است، درواقع بیان شده است فیلسوف کسی است که در جستجوی صدق است؛ اما با توجه به توضیحات فوق، این عبارت به این معنی است که فیلسوف کسی است که در جستجوی شرایطی است که تحت آن شرایط جملات زبان صادق خواهند بود. شاید این نتیجه تا اندازه ای مخالف شهود و درک متعارف ما از فلسفه، و درواقع مخالف کاری که فلاسفه انجام می دهند، باشد؛ زیرا معمولاً فیلسوفان را اشخاصی در نظر می گیریم که در جستجوی جملات صادق، و نه جستجوی صدق، هستند. اما باید توجه داشت که اگرچه فلاسفه، مانند دانشمندان و متخصصان علوم مختلف، در جستجوی جملات صادق هستند، تا پیش از آنکه دقیقاً مشخص نکنند صادق بودنِ جملات زبان به چه معناست و، به عبارتی، بیان نکنند که جملات زبان تحت چه شرایطی صادق هستند، علی الاصول نمی توانند ادعا کنند که جمله ای مشخص صادق است. درواقع تبیین معنای صدق، و پاسخ به این پرسش که "صدق چیست؟" به لحاظ معرفتی مقدم است بر پاسخ به این پرسش که "کدام جملات صادق هستند؟". این نکته ی اخیر درواقع بیانگر یکی از وجوه تمایز میان فیلسوفان و متخصصان دیگر علوم نیز هست. زیرا دانشمندان علوم مختلف معمولاً بدون اینکه تبیین مشخصی از مفهوم صدق ارائه دهند، در تلاشند احکامی را بیان کنند که بنابر درک متعارف ما از مفهوم صدق، صادق باشند. اما چنین چیزی از فیلسوف پذیرفته نیست؛ به این معنی که حتی اگر از نظر فیلسوفی همان درک متعارفی از مفهوم صدق برای بیان احکام صادق کفایت کند، لازم است تا حد امکان این مفهوم و درک متعارف ما از آن را شفاف سازد.
اشکال دیگری که ممکن است در مورد پیشنهاد جایگزینی پرسش "حقیقت چیست؟" با پرسش "صدق چیست؟" مطرح شود این است که، چنانکه پیشتر بیان شد، بنابر نظر سقراط فیلسوف حقیقی کسی است که فعالیتی انجام دهد که معطوف به ἀλήθεια باشد اما اگر این واژه را به صدق که معادل truth در زبان انگلیسی است ترجمه کنیم حداقل بخشی از معنای مورد نظر سقراط را از بیان آن واژه ی یونانی نادیده گرفته ایم؛ زیرا منظور سقراط از این واژه حداقل تااندازهای به آنچه درواقع، و جدای از شیوه ی ادراک ما، وجود دارد مربوط می شود. درپاسخ به این انتقاد لازم است ابتدا به این نکته توجه شود که فلسفیدن اساساً امری زبانی است؛ به این معنی که فیلسوف ناگزیر است به واسطه ی زبانی که با آن تکلم می کند درمورد هویات و واقعیات بفلسفد. درواقع فرایند اندیشیدن را می توان نوعی گفتگو با خویشتن دانست و مشخص است که در یک گفتگوْ زبان نقش محوری را دارا خواهد بود. البته ادعای اخیر به این معنا نیست که اندیشیدن امری صرفاً زبانی است؛ اما شرط ضروری تحقق آن را وجود زبان می داند. از سوی دیگر، فلسفیدن امری عقلانی دانسته می شود و به واسطه ی همین عقلانی بودن است که از دیگر روش هایی متمایز می گردد که، بنابر ادعای قائلین آن، منجر به معرفت نسبت به حقیقتِ امور می شوند. اما عقل ورزی، به معنای متعارفِ آن، تنها در مورد و توسط عبارات زبانی ممکن است. بنابراین هنگامی که بیان می شود فیلسوف درجستجوی حقیقتِ امور است منظور این است که او بر اساس روش های عقلانی، و با استفاده از زبان، در پیِ ارائه ی جملاتی است که بنابر تعبیر او از صدق، صادق باشند. در نتیجه این ادعا که فیلسوف به دنبال کشف امور واقع است، به این معناست که فیلسوف از طریق عقل ورزی در موردِ، و به وسیله ی، عبارات زبان تلاش می کند جملاتی در مورد امور واقع بیان کند که محتوای آن جملات توصیف یا تبیینی از همان امور واقع باشد.
ادامه دارد...