ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

۴ مطلب با موضوع «فلسفه تحلیلی» ثبت شده است

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت چهارم

 

در بخش­ های قبلی سلسله مقالات حقیقت و صدق این پیشنهاد مطرح شد که پرسش "حقیقت چیست؟" را با پرسش "صدق چیست؟" جایگزین کرده، و شرایطی را جستجو کنیم که تحت آن شرایط به­ درستی بتوان ادعا نمود که جمله­ ی دلخواه p صادق است. در نگاه نخست به­ نظر می­ رسد که این شرایط را می­ دانیم و نسبت به مفهومِ صدقْ درکِ متعارفی داریم. برای مثال فرض کنید کسی ادعا کند که "امروز سه­ شنبه است". بر اساس درک متعارفی خود، هنگامی این ادعا را صادق می­ دانیم که آن روزی که این ادعا در آن مطرح شده است درواقع سه­ شنبه باشد؛ در غیر این­ صورت خواهیم گفت که این ادعا کاذب بوده است زیرا درواقع آن روز، برای مثال، دوشنبه بوده است. به عنوان مثالی دیگر، فرض کنید کسی ادعا کند که "برگ درختان سبز هستند". این ادعا نیز هنگامی صادق خواهد بود که درواقع برگ درختان سبز باشند. درنتیجه اگر کسی ادعا کند که "برگ درختان زرد هستند"، به این دلیل که برگ درختان درواقع سبز هستند، ادعای کاذبی را مطرح کرده است. اما توجه به این موارد از کاربرد صادق­ بودن، و درک متعارف ما از آن، نکاتی را مشخص می­ کند که می­ توانند به عنوان مبانی یا پیش­ فرض­ های این شهودهای پیشافلسفی ما مطرح شوند. این نکات به ما کمک خواهند کرد تا درک متعارف خود از مفهوم صدق را تدقیق نموده و آن را در قالب نظریه­ ای برای صدق به روشنی تبیین نماییم.

۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۶
حمید علایی نژاد

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت سوم

در دو قسمت پیشین این مقاله مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" به شکل کنونی خود علی­ الاصول نمی­ تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و لازم است به­ گونه­ای بازنویسی و تدقیق شود. اما چنان­که دیدیم ارائه­ ی پرسشی قابل­ قبول به عنوان جایگزین پرسشِ "حقیقت چیست؟" نیز با دشواری­ هایی همراه است و اگر اساساً شدنی باشد، به­ هیچ وجه ساده نیست. ازاین­ رو تلاش شد تا با دقت در معنای لفظیِ «حقیقت» از این دشواری رهایی یابیم. در نهایت پیشنهاد شد که در این پرسشْ واژه­ ی «حقیقت» را با «صدق»، و یا معادل فارسیِ آنْ «راستی»، جایگزین کنیم و اساساً این پرسش را مطرح کنیم که "صدق چیست؟"، و یا این­که "راستی چیست؟". در ادامه­ ی این سلسله مقالات تلاش نگارنده این است که اولاً از این ایده دفاع کند که برای ارائه­ ی تبیین قابل قبولی از آن­چه فلسفیدن خوانده می­ شود، لازم است آن را تلاشی در جهت پاسخ به این پرسش در نظر بگیریم که "صدق چیست؟"؛ و ثانیاً با ارائه نظریه­ های مختلفی که در مورد مفهومِ صدق، و در تلاش برای تبیین مناسبی از آن مطرح شده است، تقریر و ارزیابی مناسبی را از آن­ها ارائه نماید.

۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۱
حمید علایی نژاد

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت دوم

در قسمت پیشین این مقاله با ذکر دلایلی مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" علی­ الاصول نمی­ تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و برای بررسی این ادعا که فیلسوفان همواره در جستجوی حقیقت، و یا در تلاش برای پاسخ به پرسش اخیر، بوده­ اند ناگزیریم این پرسش را به­ گونه­ ای بازنویسی نموده، و با پرسشی دقیق­ تر جایگزین کنیم. در انتها، این پرسش جایگزین پیشنهاد شد که "حقیقت همه­ ی هویاتی که فیلسوف حداقل تصور و درکی از آن­ها دارد چیست؟". اما درواقع این­ چنین نیست که فیلسوفْ حقیقتِ همه­ ی هویاتی که درک و تصوری از آن­ها دارد را مورد پرسش قرار دهد، بلکه تنها حقیقت برخی از آن­ها، و آن مواردی را به پرسش می­ گیرد که بر اساس دیدگاه او وجودشان به نحوی از انحاء بر زندگی و سرنوشت خودِ او یا دیگر انسان­ها موثر باشد. بنابراین، پرسش اخیر را باید به شکل دقیق­ تری بازنویسی نمود: "حقیقت آن هویاتی که فیلسوف اولاً تصور و درکی از آن­ها دارد و ثانیاً چیستیِ حقیقتِ آن­ها برای او مهم است، چیست؟". مشخص است که این هویات محدود به مواردی خاص نیستند و شامل مواردی از جمله خداوند، جهان، انسان، زمان، مکان، نفس، عقل، زبان، زیبایی، عدالت و اخلاق می­ شوند. باید توجه داشت که اگرچه حداقل در نگاه نخست به دشواری می­ توان برخی از این موارد را نوعی هویت درنظر گرفت، می­ توان این­ چنین ادعا نمود که هنگامی که فلاسفه این پرسش را مطرح می­ کنند که، برای مثال، "حقیقت زیبایی چیست؟"، درواقع تلاش می­ کنند به همین پرسش پاسخ دهند که آیا زیباییْ هویتی در جهان است که مستقل از ما وجود دارد و یا این­که مفهومی است که صرفاً از هویات انتزاع و اعتبار شده، و بنابر برخی از انفعالات نفسانی بر بعضی از هویات حمل می­ شود. اما جایگزین اخیر برای پرسش "حقیقت چیست؟" نیز همچنان حاوی اشکالاتی است.

۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۱:۴۰
حمید علایی نژاد

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت اول

«اهتمام حکمای حقیقی در سراسر عمر همه بر این است که آماده­ ی مرگ شوند. فیلسوف بدین [ویژگی] شناخته می­ شود که هر اندازه بتواند از مردم دیگر بیشتر بکوشد تا گرفتاری روان را به تن کم کند. چون محسوسات افاده یقین نکنند، آیا جز این است که نفسْ حقیقت را به تعقل در می­یابد؟ [اما] بهترین موقعی که نفس می­ تواند حقیقت را دریابد، آن است که به خود فرورفتهْ تن را رها کند و به­ اندازه­ ای که می­ تواند متوجه حقیقت باشد. ما تا دچار تن هستیم و نفس ما گرفتار فساد جسمانی است، آن­چه آرزوی ماست، یعنی درک حقیقت، برای ما دست نمی­ دهد. بنابراین [مرگ] برای من مایه­ ی کمال امیدواری است. پس فیلسوفان حقیقی همواره خود را برای مردن آماده می­ کنند و مرگ برای آنان به هیچ­ وجه مایه­ ی بیم نیست»

۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۸
حمید علایی نژاد