ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

حقیقت و صدق2

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت دوم

در قسمت پیشین این مقاله با ذکر دلایلی مشخص شد که پرسش "حقیقت چیست؟" علی­ الاصول نمی­ تواند پاسخ مشخصی داشته باشد و برای بررسی این ادعا که فیلسوفان همواره در جستجوی حقیقت، و یا در تلاش برای پاسخ به پرسش اخیر، بوده­ اند ناگزیریم این پرسش را به­ گونه­ ای بازنویسی نموده، و با پرسشی دقیق­ تر جایگزین کنیم. در انتها، این پرسش جایگزین پیشنهاد شد که "حقیقت همه­ ی هویاتی که فیلسوف حداقل تصور و درکی از آن­ها دارد چیست؟". اما درواقع این­ چنین نیست که فیلسوفْ حقیقتِ همه­ ی هویاتی که درک و تصوری از آن­ها دارد را مورد پرسش قرار دهد، بلکه تنها حقیقت برخی از آن­ها، و آن مواردی را به پرسش می­ گیرد که بر اساس دیدگاه او وجودشان به نحوی از انحاء بر زندگی و سرنوشت خودِ او یا دیگر انسان­ها موثر باشد. بنابراین، پرسش اخیر را باید به شکل دقیق­ تری بازنویسی نمود: "حقیقت آن هویاتی که فیلسوف اولاً تصور و درکی از آن­ها دارد و ثانیاً چیستیِ حقیقتِ آن­ها برای او مهم است، چیست؟". مشخص است که این هویات محدود به مواردی خاص نیستند و شامل مواردی از جمله خداوند، جهان، انسان، زمان، مکان، نفس، عقل، زبان، زیبایی، عدالت و اخلاق می­ شوند. باید توجه داشت که اگرچه حداقل در نگاه نخست به دشواری می­ توان برخی از این موارد را نوعی هویت درنظر گرفت، می­ توان این­ چنین ادعا نمود که هنگامی که فلاسفه این پرسش را مطرح می­ کنند که، برای مثال، "حقیقت زیبایی چیست؟"، درواقع تلاش می­ کنند به همین پرسش پاسخ دهند که آیا زیباییْ هویتی در جهان است که مستقل از ما وجود دارد و یا این­که مفهومی است که صرفاً از هویات انتزاع و اعتبار شده، و بنابر برخی از انفعالات نفسانی بر بعضی از هویات حمل می­ شود. اما جایگزین اخیر برای پرسش "حقیقت چیست؟" نیز همچنان حاوی اشکالاتی است.

بسیاری از مباحث فلسفی نه در مورد هویاتی خاص و پرسش از حقیقت آن­ها، بلکه در مورد امکان­ پذیری معرفت نسبت به آن هویات است. اگر بر اساس براهینی مشخص شود که بنا بر فرضِ وجودِ هویتی، انسان علی­ الاصول نمی­ تواند نسبت به آن هویت معرفت حاصل کند، دیگر حتی اگر فیلسوفْ از آن هویت تصور و درکی داشته باشد و وجود آن نیز برای او مهم باشد، به دنبال حقیقت آن هویت نخواهد بود. به علاوه، این قید که آن هویت باید برای فیلسوف دارای اهمیت باشد، موضوع فلسفه و آن­چه فلاسفه در پی حقیقتِ آن هستند را وابسته به علاقه شخص فیلسوف جلوه می­ دهد؛ درحالی­ که حداقل بسیاری از فلاسفه موضوع فلسفه را به این معنی نسبی نمی­ دانند. اما جدای از این­که تا چه اندازه بتوان اشکالات وارد بر پرسش جایگزین اخیر را برطرف کرد، همین مقدار کفایت می­ کند تا بپذیریم پرسش "حقیقت چیست؟" تا پیش از تحویل به پرسش­ های دیگر و تدقیق در جزییات آن اساساً نمی­ تواند پاسخِ مشخصی داشته باشد.

اما اگر این دو ادعا را بپذیریم که اولاً «حقیقت» نام هویتی در جهان خارج نیست و درواقع هیچ متعلَّقی ندارد، و ثانیاً این­که برای پاسخ به پرسشِ "حقیقت چیست؟" ابتدا باید آن­را به شکلی بازنویسی کنیم تا آن­چه موردِ پرسش قرار گرفته است به­ درستی مشخص گردد، آن­گاه این پرسش مطرح می­ شود که پس اساساً فلاسفه در طول تاریخ در پی پاسخ به چه پرسشی بوده­ اند؟ این پرسش از این جهت دارای اهمیت است که علی­ الاصول گزینه­ های متفاوتی را می­ توان به عنوان جانشین، و یا تدقیق­ شده­ ی، پرسش "حقیقت چیست؟" پیشنهاد کرد. از سوی دیگر، چنان­که در ابتدا بیان شد، مطابق نظر سقراطْ فیلسوف کسی است که همواره در جستجوی حقیقت است. اما اگر معنای «به دنبال حقیقت­ بودن» دقیقاً مشخص نباشد، اساساً نمی­ توان مشخص کرد چه کسی فیلسوف است و یا این­که فلاسفه، از جمله خودِ سقراط، در تلاش برای پاسخ به چه پرسشی بوده­ اند. زیرا دراین­ حالت ویژگیِ فیلسوف­ بودن از نظر سقراط معنای مشخصی نخواهد داشت.

دو حالت کلی برای پاسخ به پرسش اخیر متصور است: یکی این­که همه­ ی فلاسفه را در تلاش برای پاسخ به پرسشی واحد از میان گزینه­ های جایگزینِ پرسش "حقیقت چیست؟" بدانیم و دیگر این­که هر یک از آن­ها را در تلاش برای یافتن یکی از گزینه­ هایی بدانیم که می­ تواند به عنوان جایگزین این پرسش مطرح شوند. در حالت اخیر، فلاسفه را در تلاش برای پاسخ­گویی به پرسش­ ها و مسائلی متفاوت دانسته­ ایم که ممکن است هیچ وجه اشتراکی نیز نداشته باشند. ولی باید توجه داشت که این امر با این شهود ما در تضاد است که همین هدف و غایت فلسفیدن است که وجه اشتراک میان فیلسوفان مختلف است؛ مگر نه اطلاق واژه­ ی «فیلسوف» به فیلسوفان نوعی اشتراک لفظی خواهد بود. اما شاید برای رفع این مشکل پیشنهاد شود که درست است که نمی­ توان فلاسفه را در تلاش برای پاسخ­گویی به پرسش­ هایی اساساً مختلف دانست، اما فلسفیدن را می­ توان تلاشی درجهت پاسخ به پرسش­ های مختلفی دانست که در یک مجموعه­ ی واحد قرار دارند. درواقع ادعا این است که با بازنویسیِ پرسش "حقیقت چیست؟" به پرسش­ های جایگزینی می­ رسیم که اگرچه مختلف هستند، از جهتی با یکدیگر مشابه بوده و وجود همین شباهت است که فیلسوف نامیدن افراد را در پاسخ به پرسش­ های مختلف موجه می­ سازد. اما با توجه به این­که پرسش­ های جایگزین از منظرهای، و در سیستم­ های، مختلف فلسفی ارائه می­ شوند، علی­ الاصول ممکن است شباهت این پرسش­ های مختلف تنها از این جهت باشد که از تحلیلِ، و به عنوان جایگزینِ، پرسش "حقیقت چیست؟" مطرح شده­ اند. دراین­ حالت وجه اشتراک تلاش­ های فلاسفه به امری صوری تبدیل می­ شود که هیچ نشانی از وجود شباهتی واقعی میان اهداف آنان ندارد. بنابراین به نظر می­ رسد لازم است پرسشی واحد مطرح شود که فلسفیدن را تلاشی در جهت پاسخ­گویی به آن در نظر بگیریم. اما چنان­ که دیدیم یافتن چنین پرسشی به عنوان جایگزینی برای پرسش "حقیقت چیست؟" اگر اساساً شدنی باشد، به­ هیچ وجه ساده نیست.

اما شاید با دقت در معنای واژه­ ی «حقیقت» بتوان از این دشواری رهایی یافت. ابتدا باید توجه کرد که در زبان فارسی در بسیاری موارد واژه­ های «حقیقت» و «واقعیت» را می­ توان مسامحتاً به­ جای یکدیگر به­ کار برد درحالی­ که در زبان­ های دیگر، از جمله زبان عربی و انگلیسی، لزوماً این­ چنین نیست. هردوی این واژه­ ها از زبان عربی وارد زبان فارسی شده­ اند. در زبان عربی ریشه کلمه حقیقت «حقّ»، و ریشه کلمه واقعیت «وَقَعَ» است. بنابراین می­ توان ادعا نمود که هنگامی که از واقعیت صحبت می­ شود منظور چیزی است که مستقل از ما در جهانِ خارج وقوع یافته و متحقق شده است. معادل این مفهوم در زبان انگلیسی توسط واژه­ ی fact، و یا تسامحاً reality، بیان می­ شود و در فارسی معمولاً به امرواقع ترجمه شده است. اما هنگامی که از حقیقت صحبت می­ شود منظور حق­ بودن یا راستیِ سخنی در زبان است. معادل این مفهوم در زبان انگلیسی توسط واژه­ ی truth بیان می­ شود و آن­ را معمولاً به راستی یا صدق ترجمه کرده­ اند. اما در زبان انگلیسی واژه­ ی truth معمولاً معادل با واژه­ی ἀλήθεια (aletheia) دانسته شده است که در رسائل افلاطون به کرّات به­ کار رفته است. این واژه­ ی یونانی را بعضاً به معنای reality و نیز disclosure دانسته­ اند که در مقابلِ appearance قرار دارد و به نوعی به آن­چه درواقع هست و آشکارشدنِ اصل هویات اشاره دارد . بنابراین به­ نظر می­ رسد معادل ἀλήθεια در زبان انگلیسی همان truth باشد اما هنگامی که در ترکیب­ هایی مانند the truth of beings به­ کار می­ رود. ترجمه­ ی عبارت اخیر به «حقیقتِ موجودات» درواقع این ایده­ ی نگارنده را تایید می­ کند که همواره از حقیقتِ چیزی پرسش می­ شود.

اکنون بیان این ادعا موجه به نظر می­ رسد که با توجه به معنا و کاربردی که واژه­ ی «حقیقت» در زبان فارسی دارد، می­ توان واژه­ ی «صدق» را به جای آن به­ کار برد و درواقع به­ جای این پرسش که "حقیقت چیست؟" این پرسش را بیان کرد که "صدق چیست؟". در شرایط معمول، هنگامی که کسی ادعایی را در قالب یک جمله بیان می­ کند، این پرسش از او قابل قبول است که "آیا این ادعا حقیقت دارد؟". اما پرسش اخیر درواقع معادل است با این­که پرسیده شود "آیا این ادعا صادق است؟". حال با قبول این مطلب، می­ توان ادعا نمود این پرسش که "حقیقت چیست؟" نیز با پرسش "صدق چیست؟" معادل است. نکته­ ی این پیشنهاد این است که بر خلاف پرسش از چیستیِ حقیقت، برای پرسش اخیر می­ توان معنای قابل­ قبولی در نظر گرفت. در این حالت درواقع از ماهیت ویژگی­ ای پرسش می­ شود که هنگامی که یک جمله صادق دانسته می­ شود، به آن جمله نسبت داده می­ شود. بنابراین منظور از پرسش "صدق چیست؟" این است که "هنگامی که گفته می­ شود یک جمله صادق است، چه ویژگی­ ای به آن نسبت داده شده است؟" و یا "تحت چه شرایطی به­ درستی می­ توان ادعا نمود که جمله­ ی مشخصی صادق است؟".

ادامه دارد

۹۵/۰۹/۱۵
حمید علایی نژاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی