ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

حقیقت و صدق4

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

به نام خدا

حقیقت و صدق

قسمت چهارم

 

در بخش­ های قبلی سلسله مقالات حقیقت و صدق این پیشنهاد مطرح شد که پرسش "حقیقت چیست؟" را با پرسش "صدق چیست؟" جایگزین کرده، و شرایطی را جستجو کنیم که تحت آن شرایط به­ درستی بتوان ادعا نمود که جمله­ ی دلخواه p صادق است. در نگاه نخست به­ نظر می­ رسد که این شرایط را می­ دانیم و نسبت به مفهومِ صدقْ درکِ متعارفی داریم. برای مثال فرض کنید کسی ادعا کند که "امروز سه­ شنبه است". بر اساس درک متعارفی خود، هنگامی این ادعا را صادق می­ دانیم که آن روزی که این ادعا در آن مطرح شده است درواقع سه­ شنبه باشد؛ در غیر این­ صورت خواهیم گفت که این ادعا کاذب بوده است زیرا درواقع آن روز، برای مثال، دوشنبه بوده است. به عنوان مثالی دیگر، فرض کنید کسی ادعا کند که "برگ درختان سبز هستند". این ادعا نیز هنگامی صادق خواهد بود که درواقع برگ درختان سبز باشند. درنتیجه اگر کسی ادعا کند که "برگ درختان زرد هستند"، به این دلیل که برگ درختان درواقع سبز هستند، ادعای کاذبی را مطرح کرده است. اما توجه به این موارد از کاربرد صادق­ بودن، و درک متعارف ما از آن، نکاتی را مشخص می­ کند که می­ توانند به عنوان مبانی یا پیش­ فرض­ های این شهودهای پیشافلسفی ما مطرح شوند. این نکات به ما کمک خواهند کرد تا درک متعارف خود از مفهوم صدق را تدقیق نموده و آن را در قالب نظریه­ ای برای صدق به روشنی تبیین نماییم.

به­ عنوان نکته ی اول، توجه کنید که درک متعارف ما از مفهوم صدق هنگامی قابل­ قبول خواهد بود که از پیشْ وجود جهانِ خارج را به عنوان چیزی مستقل از ما انسان­ ها پذیرفته باشیم. دراین­ حالت واقعیتی هست و جدای از این­که من چگونه در مورد آن بیاندیشم، یا اینکه چه ادعایی در مورد آن مطرح کنم، به­ خودیِ خود وجود دارد. اگر هویات جهان حداقل تا اندازه­ ای بر اساس خواست یا نحوه­ ی ادراک من شکل گرفته باشند، با بیان این ادعا که "برگ درختان سبز هستند"، درواقع بیان کرده­ ام نحوه­ ی ادراک من به­ گونه­ ای است که بر اساس آن من برگ درختان را سبز ادراک می­ کنم. اما این ادعا با بیان این­که "برگ درختان سبز هستند" بسیار متفاوت است. این­که من چگونگی و کیفیت ادراک خود را از امری بیان کنم، بر اساس ادراکات درونی من و دسترسی ویژه­ ای است که نسبت به درونیات خود دارم و از آن نتیجه نمی­ شود متعلَّق آن ادراکات لزوماً وجود دارد و یا آن کیفیت در متعلَّق ادراک من همان­ گونه است که به نظر من می­ رسد؛ اما هنگامی که در مورد چیزی آن­گونه که مستقل از من وجود دارد ادعایی را مطرح می­ کنم، از پیش پذیرفته­ ام آن هویت درواقعیت وجود دارد. برای مثال فرض کنید توپ سبزرنگی مقابل من قرار داشته باشد اما بنابر عللی من آن را زرد ببینم. مشخص است که در این حالت اگر ادعا کنم که "توپ زردرنگی مقابل من است"، ادعای کاذبی را مطرح کرده­ ام اما اگر کیفیت ادراک خود را گزارش کنم و بگویم "من در مقابل خود توپ زردرنگی را مشاهده می­ کنم"، جدای از این­که اصلاً توپی مقابل من باشد یا این­که آن توپ زرد رنگ باشد، ادعای صادقی را بیان کرده­ ام. توجه کنید که خودِ این ادعا که "من در مقابل خود توپ زرد رنگی را مشاهده می­ کنم"، هنگامی صادق است که گزارش من از ادراک درونی­ ام همان­ گونه باشد که درواقع ادراک می­ کنم. بنابراین در چنین شرایطی امرواقع همان نحوه­ ی ادراک من از اوضاع جهان است و ادعای من هنگامی صادق است که بیانگر همان نحوه­ ی ادراک من باشد. اما مسئله این است حداقل در مورد بسیاری از احکامی که بیان می­ کنیم چنین تحویلی ممکن نیست. برای مثال این ادعا که "امروز سه­ شنبه است" یا "تهران پایتخت ایران است" را حداقل به­ سادگی نمی­ توان به مجموعه گزاره­ هایی که صرفاً بیانگر نحوه ادراک ما باشند، تحویل برد؛ این کار حتی اگر شدنی باشد، با درک متعارف ما و شرایطی که تحت آن این عبارات را بیان می­ کنیم هم­خوانی ندارد. به­ طور خلاصه می­ توان بیان کرد که درک متعارف ما از مفهوم صدق و شرایط درست کاربرد آن، مبتنی بر قبول رویکرد متافیزیکی رئالیسم در مورد جهان خارج است؛ جهانِ خارج مستقل از ما وجود دارد و معیار صادق­ بودن ادعاهای ما این است که منطبق بر اوضاع امور در جهان خارج باشند.

بیان اخیر در مورد درک متعارف ما از مفهوم صدق به مسئله­ ای اشاره دارد که به عنوان نکته­ ی دوم باید به آن توجه کنیم. درنگاه اول این­ چنین به نظر می­ رسد که بر اساس درک متعارفْ این جمله است که متعلَّق مفهوم صدق واقع می­ شود. هنگامی که کسی ادعایی را مطرح می­ کند، به این معنی است که به­ وسیله­ ی جمله­ای خبریْ به ایجاب یا سلب محمولی برای یک موضوعِ مشخص حکم می­ کند. بنابراین هنگامی که من، برای مثال، ادعا می­ کنم که "رودخانه زاینده­ رود خشک شده است" محمول «خشک شده است» را به موضوع «رودخانه زاینده­ رود» نسبت داده­ ام؛ در این حالت این جمله صادق است اگر درواقع رودخانه زاینده­ رود خشک شده باشد. اما فرض کنید کسی ادعا کند "رودخانه­ ای که از داخل شهر اصفهان می­ گذرد، فاقد آب است". مشخص است که ادعای اخیر نیز دارای شرایطی صدق یکسانی با ادعای قبلی است؛ هر دو در شرایطی صادق خواهند بود که درواقع زاینده­ رود خشک شده باشد. همچنین فرض کنید کسی ترجمه همین جملات را به زبان­ های دیگر بیان کند. دراین­ حالت نیز این جملات تحت همان شرایط صادق خواهند بود. چیزی که میان تمامی صورت­ های مختلف زبانی این ادعاها مشترک است، همان معنای جمله است. درواقع یک معنای مشخص را می­ توان توسط عبارات مختلفِ زبانی، در یک زبان مشخص یا زبان­ های مختلف، بیان کرد. بنابراین آن­چه در اصلْ معیار صادق­ بودن یک جمله است، مطابقتِ معنای آن جمله، و نه خودِ آن جمله، با عالم واقع است. البته کسی می­ تواند ادعا کند که منظور از «مطابقتِ جمله با عالم واقع» درواقع همان «مطابقت معنای جمله با عالم واقع» است. اما در اینجا نکته­ ای وجود دارد که باید به آن توجه شود: در کاربرد متداول این خودِ جمله­ ها هستند که متعلَّق صدق یا کذب دانسته می­ شوند؛ اما اگر جمله­ ها را به­ واسطه­ ی تطابق معنایشان با واقع صادق یا کاذب بدانیم، درواقع متعلَّق حقیقی صدق را معنای جملات دانسته­ ایم. در این حالت جملات به­ واسطه­ ی معنای صادقی که دارند، یا به­ بیان دیگر به­ واسطه­ ی صدقِ معنایی که آن جمله حاکی از آن است، صادق دانسته می­ شوند. بنابراین به­ نظر می­ رسد اگر به­ منظور تبیین مفهوم صدق به درک متعارفی خود رجوع کنیم، آن را بر اساس نوعی مطابقت میان معنایی که جمله حاکی از آن است و امور واقعِ در جهان خارج توضیح خواهیم داد. پیش­ فرض اول چنین تبیینی آن بود که به لحاظ متافیزیکی قائل به رویکرد رئالیسم در مورد جهان خارج شویم. اکنون به عنوان پیش­ فرض دوم می­ توان این ایده را مطرح کرد که جملات دارای معنایی هستند که غیر از خودِ همان عبارت زبانی است و به­ واسطه­ ی مطابقت این معنا با جهان خارج است که صادق دانسته می­ شوند.

آن­چه پیش از این به­ عنوان درک متعارفی ما از مفهوم صدق بیان شد، درواقع بیانِ بسیار خامی است از نظریه­ ای به­ منظور تبیین مفهوم صدق که تحت عنوان «نظریه مطابقت صدق» معروف شده است. تقریرهای اولیه این نظریه را می­ توان در آثار افلاطون و ارسطو پیگیری کرد. به­ عنوان مثال ارسطو در متافیزیک بیان می­ کند که "در مورد آن­چه هست، گفتن این­که نیست، یا در مورد آن­چه نیست، گفتن این­که هست، کاذب خواهد بود؛ درحالی­ که در مورد آن­چه هست، گفتن این­ که هست و در مورد آن­چه نیست، گفتن این­که نیست، صادق است". بنابراین با تسامح می­ توان ادعا نمود که درک متداول ما از مفهوم صدق مشابه نوعی نظریه مطابقت از صدق است. اما انتقادات بسیاری به تقریرهای مختلف این نظریه وارد شده است و درنتیجه نظریه­ های جایگزین دیگری نیز پیشنهاد شده است که بعضاً از درک متداول ما از این مفهوم بسیار فاصله دارند. در ادامه ابتدا تقریر دقیق و منقّحی از نظریه مطابقت صدق ارائه خواهیم داد و پس از آن انتقادات و رویکردهای مختلف فلاسفه را نسبت به این نظریه تقریر خواهیم نمود. توجه کنید که تمامی مباحثی که در ادامه مطرح خواهند شد، بر اساس تلاش­ هایی است که فیلسوفان تحلیلی به­ منظور تبیین مفهوم صدق انجام داده ­اند؛ بنابراین اگرچه نظریه­ های مختلف صدق مطمئناً دارای ریشه ­ها یا تقریرهایی نزد فلاسفه پیشین هستند، بحث را با نظریه مطابقت صدق نزد مور و راسل آغاز می­ کنیم که مربوط به اواخر قرن نوزدهم میلادی است.

ادامه دارد...

 

۹۵/۱۱/۱۰
حمید علایی نژاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی