ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

ذهنِ بُرونیِ من

نوشته هایی بدون مخاطب

منطق چیست؟ (3)

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ

به نام خدا

روان­شناسی ­گرایی در مورد منطق

     علم منطق در ارتباط با اصول و قوانینی است که بر اساس آن­ها صدقِ پاره ­ای از گزاره­ ها به صدق ضروریِ گزاره­ های دیگر منجر می ­شود. قوانین منطق جدای از این ­که در مورد چه موضوعی به ­کار روند معتبرند، و از این ­رو کلّی ­ترینِ قوانین هستند. ویژگیِ مهمِ این قوانین این است که خاصیتی هنجاری یا تجویزی دارند؛ به این معنی که این قوانین نه صرفاً توصیف چیزی است که انسان­ها در طی انجام استدلال­ های خود انجام می ­دهند، بلکه شیوه ­ای است که برای حصول به حقیقت باید از آن تبعیت کنند. قدما در مورد ماهیت اصول منطق و قواعد آن رویکردی عینی داشته ­اند. به این معنی که این اصول و قواعد مستقل از وجود انسان ­ها و جدای از نحوه­ ی اندیشیدن آن­ ها برقرار و معتبر هستند. برای مثال اصل تناقض، که درواقع مبنایِ سایر قواعد منطقی است، منحصر به صرفِ نحوه­ ی فعالیت ذهن نیست، بلکه اصلی است که به خودِ حقیقت مربوط می­شود و در واقعیتِ وجود، به طور مستقل برقرار است. در این رویکرد، منطقِ ذهنیِ انسان بر منطق جهانِ مستقل از او منطبق است و به دلیل همین انطباق است که معرفت نسبت به جهان ممکن است. با پذیرش چنین رویکردی می­توان ادعا نمود که اصل تناقض نه تنها یک اصل منطقی، بلکه اصلی متافیزیکی است و وظیفه انسان تنها کشفِ اصول و قواعد منطقیِ حاکم بر جهان است. نتیجه این ­که اگر نسبت به ماهیت منطق رویکردی واقع­ گرا داشته باشیم، حتی با فرض این­ که هیچ انسانی نیز در جهان موجود نباشد علی ­الاصول باید قائل به برقراری اصول منطقی در جهان باشیم؛ اعتبار اصول و قواعد منطقی منوط به وجود انسان در جهان نیست.

     به طور کلی می ­توان ادعا نمود که تا پیش از قرن نوزدهم رویکرد عینی نسبت به منطق رویکردی متداول و مورد قبول اکثر فلاسفه بوده است؛ هرچند گاهی به گونه­ای تقریر شده است که ممکن است مورد قبول همگان قرار نگرفته باشد. در قرن نوزدهم میلادی و به دنبال تغییراتی که در سایر حوزه­های اندیشه­ ی فلسفی غرب صورت گرفت، دیدگاهی در مورد ماهیت منطق مطرح شد که به "روان ­شناسی­ گرایی" معروف شده است. اگرچه ریشه­های شکل­ گیری این دیدگاه را می­توان در آثار فیلسوفانی چون دکارت، لاک و کانت مشاهده نمود، تبیین و توسعه آن بیش از همه به فیلسوف تجربه­ گرای انگلیسی، جان استوارت میل نسبت داده می­شود. میل از جمله مهم ­ترین و تاثیرگذارترین فلاسفه قرن نوزدهم انگلستان است و اندیشه ­های او اساس بسیاری از تحولات در عرصه ­های مختلف از جمله علوم اجتماعی و سیاسی قرار گرفته است. از نظر میل تمامی دانش­ ها و معارف بشری، و از جمله منطق، صرفاً از تجربه­ های انسان ناشی می­ شوند. بر اساس این دیدگاه، جملات کلّی، مانند این جمله که "آب خالص در شرایط متعارفی در صد درجه سانتی­گراد به جوش می ­آید"، صرفاً اختصاری برای بیان این مطلب است که همه­ ی مواردی از آب که تاکنون مشاهده شده و مورد آزمایش قرار گرفته است، دارای این خاصیت بوده ­اند. از آن­ جا که اصول و قواعد منطقی نیز احکامی کلّی هستند، شامل همین حکم می­شوند. به عنوان مثال، اصل تناقض را در نظر بگیرید. این اصل بیان می­ کند که یک گزاره نمی­ تواند در شرایط ثابت هم صادق و هم کاذب باشد. روان ­شناسی­ گرایان قبول دارند که اصل تناقض به عنوان یک اصل منطقی معتبر است ولی از نظر ایشان این اصل دارای محتوایی است که درواقع از تجربه اخذ شده و حاکی از شرایط روان­ شناسانه ی ذهن انسان است. به این معنی که تاکنون مشاهده نشده است که، برای مثال، شیئی بتواند در عین حال که موجود است، موجود نباشد؛ و یا با مراجعه به حالاتی که ذهنمان می­ تواند در قبال یک گزاره داشته باشد متوجه می­ شویم که نمی­ توان در عین حال هم به یک گزاره باور داشت و هم باور نداشت. در نتیجه اعتبار اصل تناقض صرفاً محدود به روان و ذهن انسان بوده، و فرای آن هیچ اعتباری ندارد.

     با پذیرش رویکرد روان ­شناسی­ گرایی، اصول و قواعد منطقی دیگر کلیّتی که در رویکرد عینی مورد ادعاست را ندارد و در نتیجه به عنوان قوانینی جهان ­شمول مطرح نخواهند بود. در علم منطق نیز یافته­های برآمده از تجربه است که مشخص می ­کند چه قواعدی معتبر هستند. در نتیجه منطق به علمی تحویل می­ شود که در آن صرفاً این مطلب بررسی می­ شود که انسان­ ها چه گزاره­ هایی را در ارتباط با گزاره ­های دیگر صادق می­ انگارند. برخلاف رویکرد عینی به منطق، در این دیدگاه اصول و قواعد منطقی دیگر ضرورتاً صادق نیستند. به این معنی که ممکن بود اصول و قواعد منطقی، برای مثال اصل تناقض، برقرار نباشد ولی شرایط تجربه­ ی انسان در جهان به ­گونه­ ای است که این اصول و قواعدِ کلّی از موارد جزئی تجربه حاصل شده است. در این حالت منطق دیگر، به معنایی که در رویکرد عینی به منطق بیان شد، جهان­ شمول نیست. در این رویکرد علی ­الاصول ممکن است اصول و قواعد منطق تغییر کنند زیرا اساساً ماهیتی جز توصیف روند حالات روان­ شناسانه­ ی انسان ­ها ندارند و این حالات خود ممکن است تغییر کنند.

بر طبق نظر میل محتوای تمامی اصول و قواعد منطقی حاکی از تجربه­ های جزئی انسان است که علم روان­ شناسی به تبیین آن می ­پردازد. میل تصریح می­ کند که منطق علمی جدای از روان ­شناسی نیست؛ بلکه صرفاً شاخه­ و جزئی از علم روان ­شناسی است. استدلال میل را می ­توان این­ چنین صورت ­بندی نمود: (1)روان ­شناسی علمی است که در آن تمامی قوانین اندیشه مورد بررسی قرار می­ گیرد. (2)منطق تنها به بررسی زیرمجموعه ­ای از قوانین اندیشه می ­پردازد؛ بنابراین (3)منطق جزئی از روان ­شناسی است. استدلال دیگری که بر اساس آن منطق جزئی از روان ­شناسی دانسته می ­شود به این صورت است: (1)اعتبار اصول و قواعد منطقی بداهتاً برقرار است. (2)درک امور بدیهی از جمله تجربه ­های ذهنی انسان است؛ بنابراین (3)اعتبار منطق وابسته به حالات ذهنی و روانی است و در نتیجه منطق جزئی از روان ­شناسی است. لازم است به این نکته تأکید شود که روان­ شناسی­گرا ادعا نمی ­کند قوانین منطقی نامعتبر هستند بلکه از نظر او اعتبار این قوانین برآمده از تجربه هستند. بنابراین نمی­ توان به او اشکال گرفت که با چه توجیهی خودش از استدلال استفاده می­کند. با این حال باید توجه داشت که اگر دیدگاه روان ­شناسی ­گرایی را بپذیریم دیگر به­ هیچ­ وجه نمی­ توانیم ادعا کنیم که استدلال­ های منطقی منجر به صدق ضروری می ­شوند زیرا در این حالت قوانین منطقی اعتباری عینی نداشته بلکه صرفاً از جمله حالات روانیِ ذهن هستند. بنابراین نتیجه ­ی این استدلال حداکثر احتمال صدق نتیجه را نشان می­دهد.

      شایان توجه است که روان ­شناسی ­گرایی یا رویکرد اصالت روان­ شناسی درواقع بخشی از دیدگاه کلّی­ تری با نام "اصالت طبیعت" یا "طبیعت­ گرایی" است. در این رویکرد انسان جزیی از طبیعت محسوب می ­شود که به لحاظ کیفی کاملاً همگون با آن است. بنابراین بر اساس همان مبانی و روشی که به مطالعه ­ی موش­ها یا خرگوش ­ها پرداخته می ­شود، باید به بررسی کارکردهای انسان و ذهن او پرداخته شود. در این دیدگاه ادعا می­شود هرچه که هست یا فیزیکی است و یا به­ گونه ­ای است که بر اساسِ، و با ابتنای بر، فیزیک به وجود آمده است. به این معنا، علم روان ­شناسی بررسی ویژگی­ هایی است که تحت یک روند زیست­ شناختی بر مغز عارض شده ­اند. در نتیجه قوانین اندیشه که مربوط به ذهن انسان است، خود بر تجارب انسان از شرایط حاکم بر جهان مادی ناشی می­شود.

     پذیرش رویکرد روان ­شناسی ­گرایی در مورد ماهیت اصول و قواعد منطق نتایجی در پی دارد که چند مورد از آن ­ها به این ترتیب هستند: 1-اعتبار اصول منطق از تجربه ناشی می ­شود و بنابراین همانند گزاره­ های تجربیِ دیگر می­ توانند مورد بازبینی واقع شوند. 2-به هیچ حکمی نمی ­توان علم یقینی داشت و معرفت علی ­الاصول احتمالی خواهد بود. 3-قوانین منطقی باید دارای محتوایی روان­ شناسانه باشند. 4-در تمامی مباحث معرفتی با نسبی­ گرایی مطلق مواجه خواهیم بود و هیچ معیار واحدی برای قضاوت میان احکام متضاد با یکدیگر نخواهیم داشت. چنین نتایج غیرقابل قبولی است که باعث شد فیلسوفان و منطق­ دانانی همچون هوسرل، و پس از او فرگه به نقد و ردِّ این دیدگاه بپردازند. این نقدها به اندازه ­ای قوی و مؤثر بود که از آن پس کمتر فیلسوفی ماهیت منطق را به معنایی که بیان شد روان­ شناسی ­گرایانه تبیین می­ کند.

(چاپ شده در روزنامه اصفهان زیبا مورخ 29/9/94)

 

۹۴/۰۹/۲۹
حمید علایی نژاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی