منطق چیست؟ (4)
به نام خدا
نقد رویکرد روانشناسی گرایی نسبت به منطق
علم منطق علمی است که در آن در مورد شرایط صوری لازم برای اعتبار و منتِج بودن انواع مختلف استدلال بحث می شود. از آنجا که هر علمی اساساً به نحوی با استدلال همراه است، می توان منطق را به عنوان پایه و اساسِ صوریِ سایر علوم در نظر گرفت. بیان اخیر نه تنها در مورد منطق قدیم، بلکه در مورد منطق جدید نیز برقرار است. با مشاهده ی چگونگیِ تقسیم بندیِ ارسطو از علوم که کلیّت آن تا قرن ها بعد از او در میان فلاسفه غربی و همچنین فیلسوفانِ مسلمان محفوظ ماند، میتوان به اهمیت جایگاه علم منطق نزد قدما پی برد. چنین رویکردی نسبت به منطق، شاملِ دیدگاه های دوران مدرن نیز می شود. منظور از دیدگاه های مدرن، رویکردها و تجدیدنظرهایی است که از زمان ایانوئل کانت(1724- 1804م) به بعد رفته رفته شکل گرفتند و در قرن بیستم منجر به ایجاد سیستم های مختلفی از منطق جدید شدند. بنابراین با توجه به جایگاه مهم و مبنایی علم منطق، لازم است چیستیِ خودِ علم منطق مورد پرسش قرار گیرد.
در پاسخ به این پرسش دیدگاه های متفاوت، و بعضاً متعارضی، وجود دارد. از این میان می توان به رویکرد روانشناسی گرایی اشاره کرد که عمدتاً در فضای فکری تجربه گرایی قرن نوزدهم انگلستان شکل گرفته است. اگرچه ریشه های شکل گیری این دیدگاه را می توان در آثار فیلسوفانی چون دکارت، لاک و کانت مشاهده نمود، تبیین و توسعه آن بیش از همه به فیلسوف تجربه گرای انگلیسی، جان استوارت میل(1806-1873م) نسبت داده می شود. از نظر میل تمامی دانش ها و معارف بشری، و از جمله منطق، صرفاً از تجربه های انسان ناشی می شوند. او تصریح می کند که منطق، علمی جدای از روانشناسی نیست؛ بلکه صرفاً شاخه و جزئی از علم روانشناسی است. به عنوان مثال، اصل تناقض را که به عنوان اصل بنیادی تمامیِ سیستم های منطقی محسوب می شود، در نظر بگیرید. این اصل بیان می کند که یک گزاره نمی تواند در شرایط یکسان هم صادق و هم کاذب باشد. روانشناسی گرایان قبول دارند که اصل تناقض به عنوان یک اصل منطقی معتبر است ولی از نظر ایشان این اصل دارای محتوایی است که درواقع از تجربه اخذ شده و حاکی از شرایط روانشناسانه ی ذهن انسان است. به این معنی که تاکنون مشاهده نشده است که، برای مثال، شیئی بتواند در عین حال که موجود است، موجود نباشد؛ و یا با مراجعه به حالاتی که ذهنمان می تواند در قبال یک گزاره داشته باشد متوجه می شویم که نمی توان در عین حال هم به یک گزاره باور داشت و هم باور نداشت. در نتیجه اعتبار اصل تناقض صرفاً محدود به روان و ذهن انسان بوده، و فرای آن هیچ اعتباری ندارد. واضح است که اگر علم منطق که اساسِ سایر علوم است اعتباری صرفاً ذهنی داشته باشد، به دنبال آن نتیجه می شود که هیچ علمی به معنای متداول معتبر و یقینی نیست. درواقع نتیجه ی پذیرش این رویکرد این است که علم علی الاصول نمی تواند یقینی باشد و در بهترین حالت با گزاره هایی مواجه خواهیم بود که احتمالاً صادق هستند. موارد یادشده بیان دیگری از ادعای نسبی گرایی است و از آنجا که منشأ شکل گیریِ آن در علمِ مبنایی منطق است، می توان ادعا نمود که پذیرش دیدگاه روانشناسی گرایی در مورد منطق منجر به نسبی گرایی و شکاکیت مطلق در تمامیِ حوزه های معرفت بشری خواهد شد.
نقدهای مختلفی نسبت به دیدگاه روانشناسی گرایی در مورد منطق وجود دارد که مهمترین و تاثیرگذارترینِ آنها از جانب منطقدان برجسته گوتلوب فرگه(1848- 1925م) ارائه شده است. بعد از فرگه، ریاضیدان و فیلسوف همعصر او به نام ادموند هوسرل(1859-1938م) آنچنان تحت تاثیر این نقدها قرار گرفت که از موضع روانشناسی گرایی دست کشید و به ناقد تمام عیار رویکرد پیشین خود تبدیل شد. پس از هوسرل، دیگر کمتر فیلسوفی نسبت به منطق، حداقل به معنایی که مورد نظر میل و طرفدارانش بود، دیدگاه روانشناسی گرایی را اتخاذ کرده است. شایان توجه است که در مقابل دیدگاه روانشناسی گرایی در مورد منطق، دیدگاهی قرار دارد که از آن به عنوان دیدگاه "عینی" در مورد منطق یاد می شود. در این دیدگاه اصول منطق، فرای اینکه انسان ها چگونه بیاندیشند و یا اصلاً در جهان انسان موجود باشد یا خیر، برقرار هستند. درواقع، انسان اصول منطقیِ حاکم بر جهان را کشف می کند و هیچ گونه تاثیری در محتوا یا اعتبار این اصول ندارد. این اصول فراتجربی، و به بیانی، پیشین هستند. اکثر ناقدین دیدگاه روانشناسی گرایی با تقریرهای متفاوتی، که ممکن است مورد قبول همگیِ آنها نیز نباشد، قائل به دیدگاه عینی در قبال منطق هستند.
بیان مفصل شیوه هایی که فرگه و هوسرل بر آن اساس روانشناسی گرایی را مورد نقد قرار داده اند، مستلزم بیان پاره ای از مبانیِ فلسفیِ هر یک از آن دو است که مجال دیگری را می طلبد. با این حال نگارنده به چند مورد از نقدهای مبناییِ وارد بر این دیدگاه اشاره میکند. شاید اولین نکته ای که در نقد دیدگاه روانشناسی گرایی باید مورد توجه قرار گیرد، توجیهی است که به منظور نشان دادن صدق آن مورد استفاده قرار می گیرد. ادعای روانشناسی گرا این است که قواعد منطق، و از جمله اصل تناقض، اموری کاملاً روانی هستند زیرا، برای مثال، با توجه به رخدادهای روانی و ذهنی خود متوجه می شویم که تمامی مواردی که تاکنون با آن مواجه بوده ایم بهگونه ای بوده اند که اصل تناقض در آن ها برقرار بوده است و همین امر باعث شده است این اصل در ذهن ما ایجاد شود. به بیان دیگر، این اصل از استقراء بر روی تمامی مواردی که تاکنون تجربه شده حاصل شده است. ولی این توجیه به هیچ وجه ادعای روانشناسی گرا را اثبات نمی کند. به این دلیل که، چه نسبت به منطق رویکردی عینی داشته باشیم و چه در قبال آن روانشناسی گرا باشیم، اصول منطق بر تجارب منطبق هستند. درواقع صرفِ توجه به تجارب و مشاهده ی انطباق آن با اصول منطقی نمی تواند اثباتی برای هیچ کدام از رویکردهای عینی یا روانشناسی گرا نسبت به منطق محسوب شود. هم خوانی و تطابق اصول منطقی و تجارب یا حالات روانی انسان با پذیرش هر دو دیدگاه سازگار است. ممکن است روانشناسی گرا در پاسخ بگوید که درست است که صرفِ مشاهده و توجه به تجارب نمی تواند اثبات یا تأییدی برای روانشناسی گرایی محسوب شود، ولی منجر به ایجاد نظریه ای می شود که بهتر، و با لوازم فلسفیِ کمتری، از رویکرد عینی قادر به تبیین مشاهدات و تجارب انسان است. این پاسخ بهطور ضمنی مبتنی بر دو اصل فلسفی است که بیشتر فلاسفه در قبول آن توافق دارند. یکی اصلی است که با نام "استنتاج به بهترین تبیین" معروف است و بیان میکند که از میان نظریات و دیدگاه های متفاوتِ موجود در مورد یک امر، دیدگاهی که تبیین بهتری از آن امر ارائه نماید مورد قبول است. اصل دیگر، که به دیدگاه های یکی از فیلسوفان قرون وسطا با نام ویلیام اوکام(1287- 1347م) باز می گردد، به "تیغ اوکام" یا "اصل سادگی" مشهور است. این اصل بیان میکند که از میان دو نظریه و دیدگاه رقیب در مورد امری واحد، دیدگاهی که به لوازم هستی شناختیِ کمتری متعهد باشد دارای ارزش بیشتری است. به بیان سادهتر، اگر قدرت تبیین کنندگیِ دو نظریه در مورد یک امر یکسان باشد، نظریه ای ارجح است که ساده تر باشد. با توجه به این دو اصل، موضع روانشناسی گرا در ابتدا این بوده است که روانشناسی گرایی تبیین بهتری از مشاهدات و تجارب انسان نسبت به رویکرد عینی است و در نتیجه بر اساس اصل "استنتاج به بهترین تبیین"، در مورد قوانین منطق باید دیدگاه روانشناسی گرایی را پذیرفت. ولی معلوم شد که هر دو رویکرد به یکسان قادر به تبیین تجارب و حالات روانی هستند. اکنون، پاسخ روانشناسی گرا این است که رویکرد عینی به منطق مجبور به فرض وجود و اعتبار اصول منطقی فرای اذهان انسان هاست و در نتیجه بر اساس اصل سادگی دیدگاه روانشناسی گرایی ارجح است زیرا ملتزم به چنین فرضی نیست. ولی این پاسخ قابل قبول نیست. برای توضیح، توجه کنید که گفته شد اصول منطقی اساس و زیربنای تمامی قواعد و گزاره ها در سایر حوزه های معارف بشری است. اگر فرض کنیم که دیدگاه روانشناسی گرایی در مورد منطق درست باشد، نتیجتاً شامل خودش نیز میشود. یعنی این گزاره که "اصول منطقی دارای محتوایی صرفاً روانی هستند و ناشی از تجربه اند" خودش نیز دارای محتوایی تجربی خواهد بود و علی الاصول باید از تجربه ناشی شده باشد. نکته ی اخیر به دو دلیل دارای مشکل است: اولاً گزاره ی گفته شده در موردِ تجربه است ولی خودش محتوایی تجربی ندارد؛ ثانیاً اگر این گزاره بر اساس تجربه حاصل شده باشد، تنها احتمالاً، و نه به طور یقینی، صادق است. بنابراین نمیتوان قدرت تبیین رویکرد روانشناسی گرایی نسبت به منطق را با رویکرد عینی یکسان دانست. اضافه بر تمام آنچه گفته شد، میتوان نشان داد که پذیرش دیدگاه روانشناسی گرایی در مورد منطق جدای از اینکه نمی تواند برخی از ویژگی های علم منطق را، مانند خصلت هنجاریِ آن، بهخوبی توضیح دهد، منجر به قبول برخی نتایج غیرقابل قبول، مانند شکاکیت مطلق خواهد شد و از این رو مردود است. نتیجه اینکه رویکرد روانشناسی گرایی نسبت به منطق، چه در مقام اثبات و چه در مقام ثبوت دچار خدشه است، و از این رو قابل قبول نیست.
(چاپ شده در روزنامه اصفهان زیبا مورخ 27/10/94)