مقدمه
به نام خدا
عادت بر این است که پیش از انجام هر کاری اندکی در مورد آن مقدمه چینی شود. ولی خودِ مقدمه به مقدمه نیاز ندارد. برای مثال هدف از نگارش مقدمه برای یک مقاله این است که خواننده تصویری مجمل از آنچه در مقاله درموردش بحث می شود به دست آورد. از آنجا که وجودِ این پیش زمینه باعث می شود که خواننده بداند باید در پیِ یافتن پاسخ برای چه پرسش هایی باشد، وجود آن منجر به درک بهتر مقاله می شود. ممکن است کسی ادعا کند که با این توضیح باید برای مقدمه نیز مقدمه نوشت تا بتوان آن را بهتر فهمید. مشابه این مشکل در مورد فهمِ واژگان نیز وجود دارد: برای فهمِ معنای یک واژه باید معنایِ جمله ای که آن واژه در آن به کار رفته را بدانیم، و برای اینکه معنای جمله را بدانیم باید معنای واژگانی که در آن به کار رفته را بدانیم. مشکل اخیر در مورد فهم به دورِ هرمنوتیکی معروف است. ولی باید توجه داشت که دور یا تسلسل، با پارادوکس متفاوت است. پس باید از یک جایی وارد دور شد. محل ورود اگرچه ممکن است تفاوت هایی ایجاد کند، نقطه ای واحد نیست. با این توضیح، من نیز بسم الله الرحمن الرحیم آغاز می کنم.
*پی نوشت:
مقدمه را دوباره می خواندم. متوجه شدم مطلبی که در مورد مقدمه گفته ام و آن را به دور هرمنوتیکی مشابه دانسته ام، در واقع به لحاظ ساختار شباهت چندانی با دور هرمنوتیکی ندارد. شباهت این دو در این است که نشان می دهند فهم، فرایندی روشمند نیست. یعنی روشی یکه و مشخص وجود ندارد که بر اساس آن بتوان به حقیقت متن دسترسی پیدا کرد. بنابراین تصحیح می کنم که تاکیدم بر شباهت این دو به لحاظ ساختار نبود(94/6/15).